بگذار و بگذر…
Posted on آوریل 24, 2010 - Filed Under دلتنگی | 3 Comments
اندکی صبر/ آهسته تر/ هان، با تو هستم/ گوش کن/ پایِ رفتن از بودنِ همراه تن شرمساری می کند/ آرام تر/ اسب تیزت بهر من ترک تازی می کند/ آهسته تر/ با تو هستم صبر کن/ یادگاری، خاطری، جامانده ای دارم در آن پس کوچه های دور /هان با تو هستم/ گوش کن!
آبی روان از جنس تو/ تصویر رقصِ باد و برگ آن درختِ بیدِ مجنون بر زمین در پیشِ تو/ تا تو آنجا لحظه ای چشمان خود بر هم نهی/ رفته ام برگشته ام از کوچه باغِ مانده در آن سو/ کوچه ی آن تک درخت توت پیر/ شاخه اش بشکسته اینک برگ و بارش ریخته/ از جور بازی های آن شوخ بچه ی شنگِ بازیگوش/ جفتِ دخترک/ که لی لی می کند تصویر خود را از زمین و از زمان/ در هشت ضلع گچی.
هان با تو هستم/ گوش کن ای عمر/ ای عمر گران/ مرا تاب و توان با تو بودن با تو رفتن نیست/ مرا با کوچه ها و خاطرات آن درخت پیر/ یکه و تنها/ در این بیراهه راه/ بگذار و بگذر…
Comments
3 Responses to “بگذار و بگذر…”
Leave a Reply
“مرا با کوچه ها و خاطرات آن درخت پیر
یکه و تنها در این بیراهه راه
بگذار و بگذر”
انگار که از دل من میگه
سلام
من از خونه محمد به خونه تو رسیدم
خونه با صفایی داری
اجازه میدی یه پنجره از خونه م به خونه ت باز کنم؟
………………………………………….
خواهش می کنم…
فرهاد حس لطیفی تو این شعر هست که من درکش میکنم. زمونه یه جوری شده که هر وقت از به قول تو بگذار و بگذر حرف بزنی کمتر حرفت رو میفهمن. منم خیلی دوست دارم تو یکی از اون لحظه های ناب بمونم و زمان ازم بزنه جلو! اونقدر بره تا جونش دربیاد!
شعر از کی بود؟ ناقلا نکنه بله!))