سه لایه
Posted on دسامبر 12, 2017 - Filed Under پرت و پلا | Leave a Comment
ما خودمان که بچه بودیم همه چیزمان دو سه لایه بود. بعد از حمام، سه لایه لباس تنمان می کردند که نچاییم. توپ فوتبالمان سه لایه بود. سفارشمان می کردند ساندویچ دو لایه می خوردیم. زمستان که می آمد سه لایه شلوار پایمان می کردند. حتی مدرسه رفتنمان هم دو لایه بود. صبح می رفتیم […]
Read More..>>آب بود!
Posted on آگوست 25, 2017 - Filed Under پرت و پلا | Leave a Comment
آدم را در یک جای خلوت سگِ هار گاز بگیرد و گاو شیرده روی آدم بنشیند نشخوار کند اما در حالتی آویزان در دستشویی عمومی گیر نیندازد…روی درب با خطی درشت و خوانا نوشته بودند “به علت تعمیرات آب قطع است!”…وقتی مسئله به این دانه درشتی و خوانایی است لابد باید آن را جدی گرفت…اما […]
Read More..>>فرق می کند!
Posted on فوریه 26, 2017 - Filed Under پرت و پلا | Leave a Comment
باور بفرمایید فرق می کند!…اینکه به چه سبک و سیاقی بمیریم فرق می کند…نفرمایید در نهایت همه مان ساکن یک وجب جای تنگ و تاریکیم بدون امکان پهلو به پهلو شدن، حالا چه فرقی می کند ایستاده بمیریم یا خوابیده…افقی یا عمودی…روز یا شب…شل یا سفت…چپ یا راست… ولی باور بفرمایید فرق می کند…البته نه […]
Read More..>>من، آنجلینا و آدولف
Posted on جولای 31, 2016 - Filed Under پرت و پلا | Leave a Comment
خواب از هر نوعش باشد بودنش نعمت است و نبودنش عذاب الهی…چه خواب عمیق شبانگاهی باشد و چه قیلوله و فیلوله و عیلوله و حیلوله و غیلوله…خواب که باشد رویای شیرین هم به دنبالش می آید اگر به ارتباط ظریف کاه و کاهدان باور داشته باشیم… رویایی که ذهن را به جاهایی می برد که […]
Read More..>>گلاب به رویتان
Posted on جولای 14, 2016 - Filed Under پرت و پلا | Leave a Comment
گلاب به رویتان، شال و کلاه کردیم که برویم مراسم ختنه سوران شایان جان پسر باجناق بزرگ مان…رسیدیم دیدیم گلاب به رویتان، جا تر است و بچه نیست…گویا شایان جان، تیزی را که دست آقای دکتر می بیند رَم می کند و فرار را بر قرار ترجیح می دهد…فقط خدا می داند الان در کدام […]
Read More..>>تب و دوست من و فرشته هایش
Posted on مارس 7, 2016 - Filed Under پرت و پلا | Leave a Comment
سلام/ غرض از مزاحمت، اعلام خبر بهبودی حال و سلامتی اینجانب در روزهای اخیر می باشد…مدتی است که به شرایط طبیعی بازگشته ام و در حال طی کردن مسیر پرپیچ و خم زندگی هستم…باید عرض کنم که به عنوان یک انسان از نو متولد شده در حال حاضر تنها به کار، درس، زندگی، همسر و […]
Read More..>>دعای خیر
Posted on جولای 17, 2015 - Filed Under پرت و پلا | Leave a Comment
همسر مهربانم سلام امیدوارم که حالت خوب باشد و ملالی نداشته باشی…باید عرض کنم خدمتتان که من به سلامتی رسیدم…یعنی چند وقتی هست که رسیدم و زندگی ام به خوبی در جریان است…می دانم که بعد از نوشتن امان از توپولوف، بیش از قبل نگران حال و احوال من می شوی…این نامه را با دست […]
Read More..>>امان از توپولوف
Posted on فوریه 7, 2011 - Filed Under پرت و پلا | 6 Comments
حالا که این توپولف های روسی تلپ تلپ مثل طوطی بازرگان سقوط می کنند و تسلیم جان آفرین می شوند بد ندیدم این چند خط را در نبودت بنویسم…اسمش را وصیت نامه نگذار که وصیت نامه برای آنهایی ست که مال و منالی دارند و بعد از رفتشان بابت تعداد انبوهی ملک و حساب بانکی […]
Read More..>>همه ی خوشبختی من
Posted on اکتبر 9, 2010 - Filed Under پرت و پلا | 3 Comments
به تو می اندیشم …به تو با آن نگاه دلکش اولین دیدار…نگاهی سرشار از شوق و شرم عاشقانه…یادت هست؟…تو بودی و من بودم و یک خیابان سکوت بی انتها……در امتداد روشن نگاهت آمدم تا تهی شوم از فاصله …و تو چشمان ستاره ریزت را به زمین دوختی و بی آنکه تاییدم کنی انکارم نکردی…به تو […]
Read More..>>یک سوال ساده
Posted on دسامبر 25, 2009 - Filed Under پرت و پلا | 4 Comments
مکان : سوپرمارکت محل سلام…ببخشید می تونم بپرسم از چه شامپویی استفاده می کنین؟ راستش بستگی داره…سعی می کنم گیاهی باشه…البته همه شرکتها ادعا می کنن که شامپوهاشون از عصاره فلان گیاه ساخته شده ولی من فکر می کنم همش الکیه…پدرم که هر چی خاک گور اونه بقای عمر شما باشه زلف داشت تا روی […]
Read More..>>توهم شبانه
Posted on می 27, 2009 - Filed Under پرت و پلا | 6 Comments
معجونی است از چرتهای نیمه بند شبهای امتحان با هذیان گویی های خاص دوران جوانی و حسی ترش شبیه به دلپیچه ی حاصل از شام تهوع آور دانشجویی…هر چه باشد نوشته ی زیر که آنرا شعر با پیشوند سه نقطه می نامم زور زدن های لجوجانه ی آن دوران است…نزدیک به دوازده سال پیش…و ممنون […]
Read More..>>خیار تدلیس
Posted on آوریل 12, 2009 - Filed Under پرت و پلا | 5 Comments
“کلیه خیارات ولو خیار غبن فاحش به استثناء خیار تدلیس از طرفین ساقط گردید !” …………………………………………………………………. پای ورقه ای رو باید امضاء می کردم که این چند تا خیار توش بود…ترسیدم….چند روزی مهلت خواستم تا معنی این بند قرارداد رو بفهمم…همین!!
Read More..>>شبه مردگان دربند
Posted on سپتامبر 11, 2008 - Filed Under پرت و پلا | 5 Comments
موضوع قبرستان تهرانی ها و دعوای بین محیط زیست و شهرداری هم کم کم داغ شده است حسابی… شاهدان جاندار و نیمه جان و بی جان گواهی داده اند که چندتایی گور برای دفن مردگان باقی نمانده است فعلا…- و من مانده ام حیران که این تهران پر ترافیک ، شلوغ و آلوده ی بی […]
Read More..>>قصه ی شنگول و منگول
Posted on سپتامبر 4, 2008 - Filed Under پرت و پلا | 3 Comments
در راستای رسالت خطیر پدری، بعضی شب ها وظیفه مهم و تاریخی قصه گویی بر عهده ی بنده ی حقیر گذاشته می شود -به اجبار- …بنده هم خسته و کوفته از گرفتاری ها و مشغله های روزمره، ناگزیر در برزخ خواب و بیداری با استعانت از حافظه ی نیم بند خود چیزهایی سر هم می […]
Read More..>>نامه ای به رودی فولر!
Posted on دسامبر 12, 2007 - Filed Under پرت و پلا | 3 Comments
در خبرها آمده که مسئولین تیم فوتبال مس کرمان برای انتخاب سر مربی جدید تیم با رودی فولر سرمربی سابق تیم ملی آلمان مذاکراتی داشته اند و دارند.از آنجایی که از این کرمانیها هر کاری بر می یاد و ممکنه فردا پس فردا سر و کله رودی (منظورم آقای فولره که هنوز نیومده پسرخاله شدم…ما اینجوری هستیم!) تو […]
Read More..>>کفش هایم کو؟
Posted on اکتبر 25, 2007 - Filed Under پرت و پلا | 4 Comments
کفش هایم کو ؟/ چه کسی بود صدا زد فرهاد؟/ آشنا بود صدا مثل هوا با تن نفت/ دخترم در خواب است/ مادرش نیز/ نکند ابلیسی است که در این نیمه ی شب/ روح تنهای مرا می خواند/ بوی هجرت می آید/ باید امشب بروم در شبی سرد و زمستانی/ کوچه خالی ست و به جز […]
Read More..>>دولت الکترونيک و دوغ بي بي جان
Posted on آگوست 21, 2007 - Filed Under پرت و پلا | Leave a Comment
خسته از يک روز کاري دارم روزنامه مي خونم….حسابي محو خوندنم که سنگيني نگاهي رو بر روي خودم احساس مي کنم…سرم رو که بالا مي يارم بي بي جان رو مي بينم که با اون دو تا چشم ريز و روشنش زل زده بهم… “چي داري مي خوني ننه …؟” “چيز خاصي نيست بي بي […]
Read More..>>شنبه سگی
Posted on آگوست 21, 2007 - Filed Under پرت و پلا | Leave a Comment
می گن سالی که نکوست از بهارش پیداست یا هفته ای که نکوست از شنبه اش پیداست…این هم ماجرای یکی از شنبه های بهاری من….فکر می کنین به آخر هفته برسم یا نه؟……… کله سحره که یک از خدا بی خبری دستشو گذاشته روی زنگ و ول نمی کنه….انگاری انگشتش رو با سریش چسبوندن به […]
Read More..>>صبر فرزندم صبر
Posted on آگوست 21, 2007 - Filed Under پرت و پلا | Leave a Comment
شنیدم که : روزی جوانی عاشق پیشه لمیده بر درخت پیر را پرسید “فراق یار مرا مجنون کرده است…راهی نشانم ده که بی او زندگی نتوانم….” پیر گفت :”صبر فرزندم…صبر” روز دگر جوان باز لمیده بر همان درخت پیر را پرسید “اگر صبر نتوانم….” پیر کلافه و بی حوصله گفت “مرگ فرزندم ….مرگ ” دگر […]
Read More..>>